درس 33 - قوانین استفاده از رسانه (1) (استفاده از رسانه در مکان‌های مختلف)

به نام خداجون مهربون

هدف کلی: آشنایی و استفاده صحیح از بعضی از رسانه‌ها

اهداف جزئی:

  • شرکت در بحث و گفت‌وگوهای کلاسی و پاسخ دادن به سؤالات
  • بیان دلایل منطقی ساده برای عمل یا گفتار خود
  • گسترش گنجینه‌ی واژگان
  • شرکت در نمایش‌های خلاق
  • دست‌ورزی و تقویت عضلات دست
آغاز سخن با نام خدا و هم‌خوانی سوره نصر
عادت چله

اگر ببینید افراد خانواده در مهمانی فقط گوشی در دست دارند و حواسشان به یکدیگر نیست، چطور آن‌ها را متوجه کار اشتباهشان می‌کنید؟

مرورها بر اساس منحنی فراموشی

سؤالات ذیل را برای مرور درس‌های گذشته، از نوآموزان بپرسید:

  • درس 24: تابه‌حال چقدر پول در قلک خود پس‌انداز کرده‌اید؟ با آن می‌خواهید چه‌کار کنید؟
  • درس 30: آیا تابه‌حال شده پولی را جمع کنید و با آن چیزی را که نیاز داشته‌اید، بخرید؟
  • درس 32: چند نمونه از فایده‌های تلویزیون را بگویید.

سخنی با مربیان:

در کنار مزیت‌های بسیاری که رسانه دارد، اگر استفاده از آن قاعده‌مند نباشد، می‌تواند آسیب‌های متعددی ازجمله آسیب‌های اجتماعی را همراه داشته باشد؛ کم‌رنگ شدن صمیمیت بین خانواده و اقوام، یکی از این آسیب‌های اجتماعی است.

از این‌رو، آشنا کردن کودک در این دوره با قوانین استفاده از گوشی، از اهمیت بسزایی برخوردار است. در این درس و دو درس آینده، به برخی از این قوانین پرداخته می‌شود.

یکی از این قوانین، قانون استفاده از گوشی در مکان‌های گوناگون است. کودک باید در این سن، یاد بگیرد که در هر مکانی نمی‌تواند با گوشی بازی کند؛ مهمانی، مدرسه و پارک‌ها، ازجمله‌ی این مکان‌ها محسوب می‌شوند که البته اجرایی کردن این قانون تا حد زیادی احتیاج به همکاری والدین دارد. مربی محترم، می‌تواند در گروه خود با مادران، این مبحث را به اشتراک بگذارد.

 

فعالیت 1: کتاب کودک

تصویرخوانی و تفکر: از نوآموزان بخواهید با توجه به تصویر، حدس بزنند که داستان این تصویر چست؛ کلاغ‌ها و نازپری و بابابزرگ، در حیاط چه کاری انجام می‌دهند؟ چرا پرپری پیششان نیست؟

آشنایی و دقت به صدای آخر کلمات (صدای پ): ابتدا کلماتی را بیان کنید که صدای پایان آن‌ها، صدای «پ» باشد؛ مانند سوپ، توپ، لامپ، زیپ، توپ، لب تاپ و… . سپس از نوآموزان بپرسید آخرین صدایی که در این کلمات شنیدند، چه صدایی بوده است.

از آن‌ها بخواهید به تصویر کتاب توجه کنند و خط‌‌چین پازل‌هایی را که داخلشان تصویر هم‌پایان «پ» دارد، پررنگ کنند (جیپ، زیپ).

دست‌ورزی و کلاژ: از کودکان بخواهید تا یک علامت ممنوع بزرگ، شبیه علامتی که در پایین صفحه هست، روی گوشی بکشند. در پایان، آدم‌برفی را با پنبه کلاژ کنند و تمام صفحه را رنگ بزنند.

 

فعالیت 2: داستان «یک روزِ برفی»

داستان را برای کودکان بخوانید یا با اسکن رمزینه ابتدای درس و رفتن به فعالیت دو، فایل صوتی آن را برای کودکان پخش نمایید.

به نام خدای مهربان

شبِ قبل، یک‌عالمه برف باریده بود. همه‌جا سفید شده بود؛ سفیدِ سفید!

صبح، بابابزرگ پارو را برداشت و ویژژژ ویژژژ ویژژژ برف‌ها را پارو کرد.

مامان‌بزرگ هم از صبحِ زود، در آشپزخانه مشغول بود. بوی کیکش، همه‌جا را پر کرده بود.

تَق تَق تَق…

مهمان‌ها از راه رسیدند. بچه‌ها پریدند بغل بابابزرگ و مامان‌بزرگ. بابابزرگ گفت: «کی دوست داره امروز آدم‌برفی بسازه؟»

پرپری بق‌بقوکنان گفت: «اول بازی توی گوشی!» و گوشی بابابزرگ را گرفت.

نازپری با بق‌بقو گفت: «آخ جون. من دوست دارم آدم‌برفی بسازم!»

پرپری، سرش رفت توی گوشی.

بابابزرگ و نازپری، رفتند تویِ حیاط و شروع کردند به بازی. صدای خنده‌های بق‌بقویی، همه‌ی حیاط را پر کرده بود. بچه‌کلاغ‌های همسایه، روی شاخه‌ها نشستند و بابابزرگ و نازپری را تماشا کردند. زیرنوکی قارقار می‌کردند و می‌گفتند: «خوش به حالشون! کاش ما هم برف‌بازی کنیم.»

یکی از بچه‌کلاغ‌ها قارقار گفت: «می‌شه ما هم بازی کنیم؟»

بابابزرگ با لبخند گفت: «بله باباجون. همه‌تون بیایید!»

خیلی زود صدای خنده‌های قارقاری و بق‌بقویی، همه‌ی حیاط را پر کرد.

نازپری، چند بار پرپری را صدا کرد؛ ولی پرپری هر دفعه می‌گفت: «صبر کن برنده شم! صبر کن این را هم شکست بدم!» دوباره سرش را توی گوشی می‌برد و تیک‌تیک دکمه‌ها را فشار می‌داد.

بچه‌کلاغ‌ها، نوبتی با نوک‌هایشان تِق و تِق و تِق به پنجره زدند و گفتند: «پرپری، بیا خیلی خوش می‌گذره!»

یکی از بچه‌کلاغ‌ها، یواشی نوکِ پا نوکِ پا آمد داخل خانه. گوشی را از پرپری گرفت و گفت: «حالا بیا از من بگیر!»

پرپری، بلند شد و ایستاد؛ ولی چشم‌هایش همه‌جا را تار دید. چند بار چشم‌هایش را مالید و رفت دنبال بچه‌کلاغ. گوشی را از بچه‌کلاغ گرفت و دوباره تیک و تیک و تیک دکمه‌ها را فشار داد.

کمی که گذشت، پرپری شروع کرد به مالیدن چشم‌هایش. آی و اوووی کرد و دوید پیشِ مامان. مامان، گوشی را از او گرفت. مامان‌بزرگ به چشم‌های پرپری آب زد و گفت: «چشم‌هات رو کمی ببند تا دردش خوب بشه!»

پرپری با چشم‌های بسته، یک جا نشست و به صدای خنده‌های قارقاری و بق‌بقویی گوش کرد. توی دلش خیلی غصه خورد و گفت: «کاش به جای بازی تو گوشی، می‌رفتم برف‌بازی.»

بچه‌ها با برف‌هایی که بابابزرگ آنجا جمع کرده بود، یک آدم‌برفی بزرگِ دماغ‌هویجی ساختند.

نزدیکِ ظهر بود. صدایِ قاروقور شکم‌هایشان بلند شده بود که مامان‌بزرگ با سینیِ کیک و شیر به حیاط آمد.

همه با هم دور آدم‌برفی حلقه زدند. شیر و کیک خوردند و خندیدند.

کمی که گذشت، پرپری توی حیاط سرک کشید و پرسید: «می‌شه من هم بیام؟»

همه با شادی گفتند: «بله که می‌شه!»

مامان‌پری، با مهربانی گفت: «اما باید صبر کنی تا چشم‌هات بهتر بشه.» [1]

[1] راضیه خادم الحسینی

فعالیت 3: بحث و گفت‌وگو

با کودکان درخصوص قوانین استفاده از گوشی و تبلت در مکان‌های مختلف گفت‌وگو کنید:

  • مهمانی: وقتی به مهمانی می‌رویم، گوشی موبایل را مثل کفش‌هایمان باید کنار بگذاریم. دلیل آن چیست؟ بهتر است در مهمانی، چه کارهایی انجام دهیم؟ (کودکان را دعوت به بارش فکری کنید.)
  • مدرسه: در مدرسه، هرگز کسی گوشی موبایل و تبلت همراه خودش نمی‌آورد! آیا می‌دانید چرا؟ اگر کسی با خود گوشی بیاورد، به او چه می‌گویید؟ (کودکان را به تفکر انتقادی دعوت کنید.)
  • پارک: در پارک هم باید گوشی را کنار بگذاریم. چه کسی دلیل آن را می‌داند؟

از کودکان بپرسید: چرا کلاغ‌ها نقشه کشیدند تا کنترل تلویزیون و سایر وسایل را بردارند؟ چرا بابابزرگ و مامان‌بزرگ ‌پری، ناراحت بودند؟

فعالیت 4: نمایش

از بچه‌ها بخواهید داستان را متناسب با سلیقه‌ی خود تغییر دهند و نمایش آن را اجرا کنند. ابتدا بچه‌ها به تعداد افراد خانواده، گروه‌بندی شوند و سپس هرکدام نقش یکی از افراد داستان را اجرا کند. حالا باید دید پدربزرگ و مادربزرگ چه‌کار می‌کنند.

داستان پیشنهادی : داستان نیمه‌تمام «کلاغ‌های سفیدوسیاه»

به نام خدای مهربان

 

صدای خش‌خش پاروی پدربزرگ نازپری، از حیاط پشتی خانه به گوش کلاغ‌های سفیدوسیاه می‌رسید. آن‌ها روی یک شاخه نازک نشسته بودند و به خانه پدربزرگ پری، نگاه می‌کردند. هوا سرد شده بود و دانه‌دانه‌های برف مثل پرهای سفید، روی سر بابابزرگ، همه‌جا نشسته بودند.

یکی از کلاغ‌ها که خیلی سردش شده بود، به دوستش گفت: «تو می‌دانی بابابزرگ چرا حیاط برفی را پارو می‌زند؟ آخر او هیچ‌وقت حیاطش را پارو نمی‌زد.»

دوست تپل کلاغ‌سیاه، تکانی به خودش داد تا برف‌های روی پرهایش بریزد، بعد گفت: «مگر نمی‌دانی، امروز تولد مامان‌بزرگ‌پری است. او یک کیک بزرگ خامه‌ای پخته. ببین بوی کیک تازه می‌آید. قرار است برایشان مهمان بیاید. بابابزرگ هم حیاط را پارو می‌زند تا کسی لیز نخورد.»

کلاغ دیگر گفت: «بابابزرگ الآن منتظر نازپری و پرپری و پاپری و جوجه کوچولوهاست تا بیایند و یک برف‌بازی حسابی کنند».

کلاغ‌ها همین‌طور حرف می‌زدند که نازپری همراه پدر و مادر و پرپری و پاپری و جوجه دوقلوها از راه رسیدند. بابابزرگ با خوشحالی نوه‌هایش را بغل کرد و بوسید. همگی وارد خانه شدند.

کلاغ لاغر به دوست چاقش گفت: «به‌به الآن یک مهمانی خوب و پر خنده می‌بینیم. چقدر به بابابزرگ و مامان‌بزرگ خوش می‌گذرد».

دوستش با لبخند گفت: «آره، خدا رو شکر، ولی نگاه کن! چرا هیچ‌کس نه بازی می‌کند، نه حرف می‌زند؟ چرا کسی به کیک قشنگ و خوش‌مزه مامان‌بزرگ نگاه نمی‌کند؟ نگاه کن نازپری فقط دارد با تبلت بازی می‌کند. باباپری هم که به تلویزیون نگاه می‌کند. آنجا را ببین، مامان‌پری فقط با گوشی حرف می‌زند. پاپری و پرپری هم مشغول بازی با لپ‌تاپ هستند. وااای چقدر بد، چه حیف!»

کلاغ لاغر با تعجب گفت: «حتی جوجه کوچولوها هم به حیاط نمی‌آیند تا برف‌بازی کنند.» دو تایی دارند با موبایل بابا، کارتون می‌بینند. ببین چقدر بابابزرگ و مامان‌بزرگ ناراحتند. باید کاری کنیم.»

کلاغ تپلو کمی فکر کرد و گفت: «من یک نقشه دارم.»

کلاغ‌ لاغر پرید و خودش را به پنجره‌ی خانه‌ی بابابزرگ زد. نزدیک بود شیشه بشکند. همه ترسیدند. باعجله بیرون رفتند. کلاغ لاغر  روی زمین افتاده بود. همه دور او جمع شدند. ناگهان کلاغ‌های دیگر پر زدند و داخل خانه رفتند. گوشی‌های موبایل، تبلت و حتی کنترل تلویزیون را با منقارهایشان برداشتند و از پنجره دیگر پرواز کردند و رفتند. نازپری و خانواده‌اش خیلی تعجب کردند. کلاغ لاغر هم زود از زمین بلند شد. پرواز کرد و روی شاخه‌ی درخت، کنار دوستانش نشست. بعد با صدای بلند گفت: «آهای کبوترهای عزیز، ما وسایل شما را وقتی پس می‌دهیم که مهمانی تمام شود. پدربزرگ و مادربزرگ کلی زحمت کشیده‌اند تا با هم بازی کنید و خوش بگذرانید؛ ولی شما فقط به گوشی، تبلت و تلویزیون نگاه می‌کنید.»کبوترها به هم نگاهی کردند و تصمیم گرفتند که…

بچه‌ها شما بگویید آن‌ها چه‌کار کردند، داستان را شما تمام کنید.

(کودکان در گفت وگوی گروهی به سوال بالا پاسخ دهند و نتیجه داستان را بیان کنند.)