هدف کلی: آشنایی با آسمان شب و عظمت خداوند
اهداف جزئی:
- توجه به زیباییهای آفرینش، لذت بردن از آن و سپاسگزاری از خدا
- شرکت در بحث و گفتوگوهای کلاسی
- پاسخگویی به سؤالات از نوع باز (با استفاده از تخیلات خود)
- توجه و دقت به صداهای پایان کلمات (صدای هـ)
- آشنایی با مفهوم پهن و باریک
- گسترش گنجینه واژگان
- پرورش هوش کلامی–زبانی (Verbal / Linguistic)
- دستورزی و تقویت عضلات دست
- تقویت هوش دیداری–فضایی (Visual / Spatial)

یکی از زیباییهایی که خدای مهربان آفریده است، آسمان شب است. شما تاکنون شبها به آسمان نگاه کردهاید؟ چه دیدهاید؟ بیایید هم اکنون خدا را بهخاطر آفرینش اینهمه زیبایی شکر کنیم.

برای مرور درسهای گذشته سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:
- درس 20: شما در کدام فصل به دنیا آمدهاید؟ آن فصل چه آبوهوایی دارد؟
- درس 18: شما چطور هنگام مسواک زدن، در مصرف آب صرفهجویی میکنید؟
- درس 12: از چرم گاو، چه چیزهایی تولید میکنند؟ یک جسم سبک و یک جسم سنگین را در کلاس نام ببرید. (تعیین وزن اشیا بدون استفاده از ابزار استاندارد).
تصویرخوانی و تفکر: از نوآموزان بخواهید بهدقت به تصاویر نگاه کنند. از آنان بپرسید این تصاویر چه چیزی را نشان میدهند و در مورد تصویر نظرات خود را بیان کنند.
دقت شنیداری (همپایان «ـه»): ابتدا چند کلمه که صدای آخر آنها «ـه» باشد را برای نوآموزان بیان کنید (ماه، کلاه، گیاه، راه، روباه، چاه و…). از آنان بپرسید آخرین صدایی که شنیدید چه صدایی بود. سپس از آنان بخواهید هالههای بالا را در صفحه پیدا کنند و هرکدام که صدای آخرش «ه» بود، رنگ کنند.
تشخیص پهن و باریک: با استفاده از قرار دادن دو میز یا دو تا از نیمکتهای کودکان بهموازات یکدیگر یکراه باریک درست کنید ابتدا میزها خیلی به یکدیگر نزدیک باشند تا کودکان بهسختی بتوانند رد شوند سپس فاصله آنها را بیشتر کنید و مجدد از آنها بخواهید تا مسیر را طی کنند
سپس توجه آنان را به کتاب جلب نمایید. از آنها بخواهید هلال نازک ماه را به مداد نازک و پهنترین هلال ماه را به مداد پهن بچسبانند سپس خطچین ماهها را کامل کنند.
مفهوم عدد 9(مرور درس 18): از کودکان بخواهید 9 ستاره در تخته بکشند.
عدم تعلق یک شیء به مجموعه (مرور درس 20): از نوآموزان بخواهید، به کادر پایین صفحه توجه کنند و بگویند کدامیک از این تصاویر به این مجموعه تعلق ندارد؟ (تلسکوپ) به نظر آنها چرا این عضو به این مجموعه تعلق ندارد؟ دور آن خط بکشند و بقیه را رنگ بزنند.
داستان را برای کودکان بخوانید یا با اسکن رمزینه ابتدای درس و رفتن به فعالیت دوم، فایل صوتی داستان را برای آنان پخش نمایید.
پیشی داشت میرفت مدرسه که چشمش به یکچیزی افتاد. یکچیز عجیب!
آن را برداشت و با خودش به مدرسه برد.
خانم قدی با تعجب پرسید: «تلسکوپ برای چی آوردی؟!»
پیشی گفت: «پس اسمش تلسکوپه!» و همانطور که با دقت به آن نگاه میکرد گفت: «پیدایش کردم. افتاده بود لای چمنها!»
خانم قدی خیلی زود چند تا آگهی روی کاغذ نوشت:
یک تلسکوپ پیداشده. لطفاً صاحب آن بیاید مدرسهٔ دانابان تا آن را به او بدهیم.
آن روز ظهر هرکدام از بچهها یک آگهی برداشتند و توی راه لانههایشان به شاخهها آویزان کردند.
یک روز گذشت، دو روز گذشت، روز سوم هم گذشت تا اینکه روز چهارم صدای در کلاس آمد.
تقتق تق!
خانم قدی در را باز کرد. یک بچه جغد با چشمهای نیمهباز آمد داخل. سلام کرد و گفت: «تلسکوپ برای منه.»
بعد خمیازهای کشید و ادامه داد: «شب آمدم مدرسهتان دنبال تلسکوپم. تعطیل بودید. مجبور شدم الان بیایم.»
پرپری با خنده گفت: «روز میخوابی آنوقت شببیداری؟»
بچه جغد یکی از چشمهایش را بست و با آنیکی به پرپری نگاه کرد و گفت: «مگه چیه خب! ما جغدها اینطوری هستیم.»
خانم قدی گفت: «درسته! جغدها تا صبح بیدارند. بهجایش روزها میخوابند.» بعد از بچه جغد پرسید: «با تلسکوپ آسمان شب را میبینی؟»
بچه جغد سرش را به نشانهٔ بله تکان داد و گفت: «مدرسهٔ ما شبانه است. معلممان درس آسمانشناسی یاد میدهد.»
پیشی پرسید: «سخته؟»
بچه جغد سرش را بالا انداخت و گفت: «نه! قشنگه.»
خانم قدی گفت: «میشود به ما هم کمی یاد بدهی؟»
بچه جغد باز خمیازه کشید و گفت: «باشه. فقط خیلی کم. آخه خوابم میاد.»
و با چشمهای نیمهباز رفت جلوی تخته. چند تا ستاره کشید که یکیشان دنبالهدار بود.
چند تا گردالو هم کشید و گفت: اینها شبیه ستارهها هستند اما نور ندارند. اسمشان سیاره است.
آنوقت شروع کرد به کشیدن ماه. وقتیکه هلال است یا نصفه است و وقتیکه کامل است.
بچهها با دقت داشتند به حرفهای او گوش میدادند.
بچه جغد شروع کرد به وصل کردن چند تا ستاره به هم. ستارهها شبیه خرس شدند.
بچهها با تعجب گفتند: «اینکه خرس شد!»
بچه جغد گفت: «اوهوم.» اما قبل از آنکه توضیح بدهد یکهو خوابش برد و همانجا جلوی تخته خوابید.
خانم قدی بچه جغد را بغل کرد. بعد آقا خروسه را صدا زد و گفت: «لطفاً این بچه و تلسکوپش را ببر لانهشان.»
بعد از بچهها پرسید: «دوست دارید در مورد زیباییهای آسمان در شب بیشتر بدانیم؟»
بچهها با صدای بلند گفتند: «بلللله!»
خانم قدی گفت: «فردا هرکدام از شما در مورد یکی از نقاشیهای بچه جغد تحقیق کنید و به کلاس بیاورید.»
بعد کنار پنجره ایستاد. به آسمان نگاه کرد و ادامه داد: «خدا را شکر برای همهٔ نعمتهایی که به ما داده. یادمان باشد امشب با دقت بیشتری به آسمان نگاه کنیم.»
آن شب همه به آسمان و زیباییهایش با دقت نگاه کردند و تند تند برای خدا بوس فرستادند. برای خدای مهربان![1]
[1] فرزانه فراهانی
در رابطه با شب و زیباییهای آسمان شب و آنچه تاکنون در آسمان شب دیدهاند با نوآموزان بحث و گفتوگو کنید:
چه زمانی شب میشود؟
جوجه جغد نقاشی چه چیزهایی را روی تابلوی کلاس کشید.
شما شبها در آسمان چه چیزهایی را میبینید؟
ماه را به چه شکلهایی در آسمان میبینید؟
شب چه فایدهای برای ما دارد؟
چه کسی آسمان شب را به این زیبایی آفریده است؟
به کودکان بگویید: خدای دوست داشتنی و مهربان جهان، شب را آفرید تا همه موجودات استراحت کنند و به آرامش برسند و روز را قرار داد تا به کار و تلاش بپردازند.[1]
[1] سوره الفرقان، آیه 47 – آیه 56. انصاریان: و اوست که شب را برای شما پوشش و خواب را مایه استراحت و آرامش و روز را [زمان] پراکنده شدن [جهت فعالیت و کوشش] قرار داد.
کودکان را گروه بندی کنید. در هرگروه با استفاده از توپ یا هر شیء گردی، یکی از کودکان نقش زمین یک نفر نقش خورشید و یک نفر نقش ماه را بازی کند و چند کودک دیگر با ستارههایی که روی مقوا کشیدهاند و آنها را دور بری کردهاند نقش ستارگان را ایفا کنند.
هرکدام باید به ترتیب دور زمین بدوند و یکی در سمت روز قرار بگیرد و یکی در سمت شب. کودکان میتوانند با طلوع و غروب خورشید نقش شب و روز را ایفا کنند و در زمانهای مختلف در مکانهای مختلف قرار بگیرند.
پرپری فکر کرد دارد خواب میبیند. چشمهایش را مالید و دوباره خوب نگاه کرد. ستاره کوچولویی داشت دور سر او میچرخید و گریه میکرد. از چشمهایش پولکهای ریز، روی پرپری میریخت.
پرپری از روی تخت بلند شد و نشست. گفت: «ستاره کوچولو اینوقت شب، اینجا چهکار میکنی؟ تو باید در آسمان باشی.»
ستاره با ناراحتی گفت: «اتفاق بدی افتاده پرپری! یک اتفاق عجیب!»
پرپری بالهایش را از هم باز کرد و گفت: «چه اتفاقی؟ نکند راه خانهات را گم کردهای؟»
ستاره چرخی در هوا زد و گفت: «اوفففف، ماه گمشده!»
ابروهای پرپری بالا پرید. با تعجب گفت: «چطوری؟»
ستاره کنارش نشست. گفت: «وقتی خورشید رفت، هرچقدر منتظر ماه شدیم نیامد. ستارهها نگرانش هستند.»
پرپری از پنجره به آسمان نگاه کرد. آسمان تاریک تاریک بود. فقط چند ستاره در آن دیده میشد.
پرپری گفت: «حالا چهکار کنیم؟»
ستاره گفت: «باید دنبالش بگردیم. تو با من میآیی؟»
پرپری کلاه فضانوردیاش را سر کرد و با ستاره به آسمان رفت. آسمان خیلی بزرگ بود. هرچه با ستاره جلو میرفتند، به ته آن نمیرسیدند. پرپری چشمهایش را به اینطرف و آنطرف چرخاند و دنبال ماه گشت. یکدفعه چیزی مثل موشک از جلویش رد شد. از ستاره پرسید: این دیگر چه بود؟ گلوله آتش؟»
ستاره گفت: «نه! آن یک شهابسنگ است.»
پرپری به دنباله شهابسنگ نگاه کرد که مثل دود سفیدی در آسمان پخش شده بود. چشمهایش برق زد و با خودش گفت: «عجب سرعتی!»
بعد از مدتی آنها به یک سیارک رسیدند. سراغ ماه را از او گرفتند. سیارک خمیازهای کشید و گفت که او را ندیده است. ستاره دیگر خسته شده بود. به پرپری گفت: «فکر کنم ماه با ما قهر کرده است. آخر او کجاست؟
یکهو صدایی آمد. صدایی بلند و کشدار.»
خرررررپففففف… خرررررپففففف…
گوشهای پرپری تیز شد. به ستاره گفت: «از آنطرف برو، از پشت سیارکها.»
آنها به صدا نزدیک شدند.
خررررپفففف… خررررپفففف…
صدای ماه بود. او در یک گوشه خوابش برده بود. پرپری و ستاره، ماه را بیدار کردند. دوباره ماه در آسمان درخشید و نورش آسمان شب را روشن کرد. ستارهها خوشحال شدند. از همه بیشتر ستاره کوچولو.
پرپری از او خداحافظی کرد. از داخل اتاق خانه، برایش بال تکان داد. ستاره چشمک زد و خودش را در بغل ماه جا کرد.



