درس 7 - قهر

به نام خداجون مهربون

هدف کلی: پرورش روحیه و رفتار عاطفی

اهداف جزئی:

  • شناخت، کنترل و ابراز مناسب هیجانات
  • شرکت در بحث و گفت‌وگوهای کلاسی و پاسخ دادن به سؤالات
  • گسترش گنجینه واژگان
  • پرورش هوش اخلاقی (Moral)
  • شرکت در نمایش و فعالیت‌ها
  • توجه و دقت به صدای اول کلمات (صدای اُ)
  • دست‌ورزی و تقویت عضلات دست
آغاز سخن با نام خدا و هم‌خوانی سوره عصر
عادت چله

تا حالا شده که خواهر و برادر یا دوست صمیمی شما، یک کار اشتباه انجام بدهد و شما به او بگویید که آن کار اشتباه است و آن را انجام نده؟

 

مرورها بر اساس منحنی فراموشی

برای مرور درس‌های گذشته، سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:

  • درس ۶: چه کسی رهبر ما را می‌شناسد؟ اسم او را بگویید؟
  • مرور درس ۴: بالا و پایین نقشه ایران چه‌چیزهایی قرار دارد؟ نام آن‌ها را بگویید؟
  • درس ۳۳ جلد دوم: آیا تابه‌حال به فرد معلولی کمک کرده‌اید؟ خدا را به خاطر نعمت سلامتی که به شما داده چگونه شکر می‌کنید؟

 

فعالیت 1: کتاب کودک

تصویرخوانی و تفکر: از نوآموزان بخواهید به تصویر، بادقت نگاه کنند و بگویند که به نظر ایشان، چه ماجرایی در حال اتفاق افتادن است؟ پیشو و پشمک چرا ناراحت هستند؟

آشنایی و دقت به صدای اول کلمات «صدای اُ»: ابتدا داستانک زیر را برای کودکان بخوانید.

در اتاقی کوچک یک اردک به‌همراه یک الاغ با یکدیگر زندگی می‌کردند. اتاق آن‌ها همیشه گرم و دلپذیر بود چون اجاق کوچکی در گوشه اتاق داشتند که همیشه روشن بود. اردک، روی اجاق برای الاغ غذا درست می‌کرد و الاغ هم با اتویی که داشتند لباس‌های اردک را اتو می‌کرد. از کودکان بخواهید بگویند کلماتی که در قصه شنیدند بیشتر چه صدایی داشتند؟

سپس، در تصویر بگردند و خط‌چین کلماتی که با صدای اُ شروع می‌شوند را پررنگ کنند. (اُستخوان، اُردک و اُلاغ).

مرور ترکیب رنگ‌ها (آبی + قرمز = بنفش) (درس 4): از نوآموزان بپرسید اگر رنگ آبی و قرمز ترکیب شوند چه رنگی به وجود می‌آید. برای اینکه بهتر یادشان بیاید از آن‌ها بخواهید تا یک گل را آبی، یک گل را قرمز و یک گل را با ترکیب این دو رنگ، بنفش کنند.

هوش و تشخیص حیوانات: از کودکان بخواهید با کشیدن خط، هر حیوان را به ردپای خودش وصل کند.

آشنایی با خط خمیده و شکسته: ابتدا خط خمیده و شکسته را به‌طور عینی و با رسم شکل و یا با استفاده از نخ کاموا یا یک سیم نازک به نوآموزان یاد دهید. سپس، از نوآموزان بخواهید به کادر پایین صفحه توجه کنند. خط‌چین خط خمیده را با رنگ قرمز و خط‌چین خط شکسته را با رنگ آبی کامل و پررنگ کنند.

دست‌ورزی و رنگ‌آمیزی: در پایان از کودکان بخواهید تا تصاویر بالای صفحه را رنگ‌آمیزی نمایند.

 

فعالیت 2: داستان «قهر»

به نام خداوند پاک و عزیز

زنگ تفریح بود. بچه‌های مدرسه دانابان، با خیال راحت مشغول توپ‌بازی بودند. همه به‌دنبال توپ از این‌طرف زمین به آن‌طرف زمین می‌دویدند.

پیشو میو‌میو‌کنان از یک طرف دوید و دوید. از طرف دیگر پشمک هوپ‌هوپ پرید و یک‌دفعه نزدیک توپ بوووومبی به هم خوردند و روی زمین افتادند. هر دو آخ و اوخ کردند و یک‌دفعه هق و هق و هق زدند زیر گریه.

بچه‌ها دور آن دو تا جمع شدند و کمک کردند پیشو و پشمک بلند شدند. صورت هر دو آن‌ها قرمزِ قرمز بود. پیشو ابروهایش را توی هم برد. یک‌دفعه نوک دماغ پشمک را با انگشت‌هایش گرفت و داد زد: «من دیگه با تو دوست نیستم!»

پشمک، پنجه‌ی پیشو را گرفت و محکم فشار داد. فریاد کشید: «من هم با تو قهرِ قهرِ قهرم.»

قلبِ بچه‌ها تاپ تاپ تاپ می‌زد و با چشم‌هایِ گرد به آن دو تا نگاه می‌کردند.

با صدای سوت خانم مرغه، همگی به طرف کلاس راه افتادند.

در کلاس، پیشو و پشمک چشمشان که به هم می‌افتاد، سرشان را برمی‌گرداندند. آن دو تا همه‌ی زنگ را اخمالو نشستند.

وقتی مدرسه تمام شد، پیشو و پشمک با دوستانشان هم خداحافظی نکردند و به خانه‌هایشان برگشتند.

روز بعد، پشمک یک سبدِ بزرگ به کلاس آورد. با خوشحالی در سبد را برداشت و به بچه‌ها گفت: «ببینید مامانم برای همه چی پخته!» بچه‌ها توی سبد را نگاه کردند. فقط پیشو گوشه‌ی کلاس نشسته بود و از جایش تکان نخورد. بچه‌ها گفتند: «جانمی‌جان کیک تمشک!» و ملچ و مولوچ شروع کردند به خوردن.

بوی کیک توی کلاس پیچیده بود و دل پیشو را قلقلک می‌داد. توی دلش گفت: «کاشکی با پشمک دوست بودم، اون‌وقت چند تا از اون کیک‌ها می‌خوردم.» و یواشی دور دهانش را با زبانش لیسید.

نازپری یک کیک برداشت و رفت کنار پیشو نشست. بقبقویی کرد و گفت: «ببین پیشو این رو برای تو آوردم.»

پیشو زیر چشمی نگاهی به کیک انداخت. دلش یک کوچولو قار و قور کرد. ولی شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «من با پشمک قهرم و کیکش رو هم نمی‌خورم!» فیلو جلو آمد. قاه‌قاه خندید و گفت: «اگر تو نمی‌خوری من که هستم.» کیک را با خرطومش از نازپری گرفت و به طرف دهانش برد. یام یام یام خورد و گفت: «وااای که چقدر خوشمزه بود!»

پیشو میومیو از کلاس بیرون رفت.[1]

ادامه دارد…

[1] راضیه خادم الحسینی

فعالیت 2: بحث و گفتگو

از کودکان بپرسید قهر یعنی چه؟ اجازه دهید خودشان با پاسخ‌های متفاوت مانند: دیگه با دوستم بازی نمی‌کنم، یا ناراحتم ازش، بیان کنند.

از ایشان بپرسید وقت قهر می‌کنیم چه احساسی داریم؟ از کودکان بخواهید احساسات خود را هنگامی که با کسی قهر می‌کنند یا کسی با آن‌ها قهر می‌کند، بیان کنند. برای کودکان توضیح دهید، که پیامبر مهربان ما (ص) فرموده‌اند که نباید قهر ما طولانی شود و باید با هم سریع آشتی کنیم. [1]

آیا قهر کردن راه خوبی برای حل مشکل است؟ و به این نکته نیز بپردازید که گفت و گو بهتر است.

از کودکان بپرسید چه راه‌هایی برای رفع قهر و آشتی کردن به ذهنشان می‌رسد بیان کنند. مانند: بغل کردن، گفتن ببخشید، بازی مشترک با هم و…

در پایان می‌توانید از کودکان بخواهید با استفاده ازکاغذ رنگی دست‌های دوستی درست کنند. هر کودکی دست خود را روی کاغذ گذاشته دور ان را قیچی کرده و در پایان همه دست‌ها را در کنار هم به یکدیگر بچسبانند.

[1] رسول خدا (ص) فرمود: دشمن همدیگر نشوید و حسادت نَورزید و از یکدیگر روی نگردانید. ای بندگان خدا! با هم برادر باشید. جایز نیست برای مسلمانان بیش از سه شب با برادر دینی خود قهر باشند. (جوادی آملی، مفاتیح الحیات، نشر اسراء، 1396 ش، ص ۴۵۸)

فعالیت 4: نمایش

نوآموزان را به گروه‌های چندنفره تقسیم کنید و از آن‌ها بخواهید، نمایش گروهی داستان را اجرا کنند. نوآموزان، خود را به‌جای شخصیت‌های اصلی داستان بگذارند و اینکه اگر به‌جای آن حیوانات بودند به‌جای کار غلط آن‌ها چه‌کاری را انجام می‌دادند.

برای جذاب‌تر شدن نمایش، از ماسک و یا لباس شخصیت‌های مختلف داستان برای کودکان استفاده کنید.

داستان پیشنهادی : داستان «پیشگوی عجیب (1)»

به نام خداوند پاک و عزیز

پشمک و نازپری داشتند کنار دریاچه بازی می‌کردند که یک قایق چوبی و کهنه را توی دریاچه دیدند. قایق نزدیک شد. یک بز سفید، با کلاه بزرگ و قهوه‌ای و پالتویی پاره و کثیف توی قایق بود.

نازپری با تعجب به پشمک گفت: «پشمک، ببین یک تازه‌وارد به جنگل ما آمده. تا حالا او را اینجا ندیده بودم. چه لباس‌های عجیبی دارد».

قایق نزدیک‌تر شد. پشمک گفت: «قیافه‌اش خیلی آشناست. انگار جایی او را دیده‌ام».

وقتی قایق به ساحل رسید، بز سفید پیاده شد و جلو آمد. نازپری با دقت او را نگاه کرد و آرام کنار گوش پشمک گفت: «بله دوست من، درست می‌گویی. انگار من هم او را جایی دیده‌ام. چقدر لباسش بو می‌دهد».

بز سفید که لبخند می‌زد، بلند گفت: «سلام بچه‌ها، من پیشگوی بزرگ، آزمان هستم. هفت سال است که دارم دور دنیا را می‌گردم. به حیوان‌های زیادی کمک کرده‌ام. من می‌توانم به شما بگویم که قرار است روزهای بعد چه اتفاق‌هایی بیفتد. حالا بروید به بقیه هم بگویید که آزمان آمده».

نازپری و پشمک خیلی خوشحال شدند. رفتند و خبر آمدن پیشگوی بزرگ را به همه دادند. بز سفید کنار دریاچه، چادر بزرگی زد. کم‌کم سر بز سفید شلوغ‌شلوغ شد. مامان‌ها، باباها، حتی بچه‌های مدرسه، جلوی در چادر آزمان صف می‌کشیدند تا نوبتشان شود و او بگوید چند روز بعد چه اتفاق‌هایی می‌افتد.

نوبت به فیلو رسید. وارد چادر شد. سکه‌ای در کاسه‌ی آزمان انداخت و روبه‌روی او نشست. بعد پرسید: «پیشگوی بزرگ لطفاً به من بگو کدام دوستم بیشتر از همه مرا دوست دارد؟». بز سفید سم‌های سفیدش را روی گوی جادویی کشید. زیر لب چیزهایی گفت و رنگ‌های گوی شیشه‌ای عوض شد. آزمان داد زد: «مراقب باش فیلو! گوی جادویی می‌گوید که تو فکر می‌کنی پرپری بهترین دوست توست؛ ولی اشتباه می‌کنی. او همیشه پیش پوپی، گوش‌ها و خرطوم تو را مسخره می‌کند و به تو می‌خندد». فیلو ناراحت شد و با عصبانیت از چادر بیرون رفت. در راه چشمش به پرپری افتاد، با اخم او را هل داد و گفت: «خیلی بدجنسی، دیگر با من حرف نزن».

پرپری گریه‌اش گرفت که چرا بهترین دوستش آن‌قدر از او ناراحت بود.

روزها گذشت و گذشت. اهالی جنگل دانابان هر روز به چادر بز سفید می‌رفتند. سکه‌ای می‌دادند و با اخم و ناراحتی بیرون می‌آمدند. همه از بهترین دوستشان بدشان می‌آمد. پیشو از پشمک. پوپی از ببعی؛ حتی نازپری از برادرش پرپری و این ماجرا ادامه داشت تا اینکه…

از کودکان بخواهید با مشورت گروهی، داستان را با نظر خودشان تکمیل کنند و بگویند که چرا اهالی جنگل با هم بد شده بودند؟  (ادامه داستان در درس آینده بیان می‌شود).