
هدف کلی: آشنایی با مفهوم رازداری و اهمیت آن
اهداف جزئی:
- شرکت در بحث و گفتوگوهای کلاسی و پاسخ دادن به سؤالات
- هوش اخلاقی (Moral)
- بیان دلایل منطقی ساده برای عمل خود
- آموزش مفهوم دور و نزدیک
- تصمیمگیری در انجام فعالیتهای روزانه و ارائه راهحل برای مسائل روزمره
- گسترش گنجینه واژگان
- دستورزی و تقویت عضلات دست
شعر زیر را با کودکان همخوانی کنید:
جهان میشه چه زیبا
با کارهای خوب ما
با مهر و مهربانی
در همه جای دنیا
از کودکان بپرسید: شما چگونه دیگران را به انجام کارهای خوب تشویق میکنید؟
برای مرور درسهای گذشته سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:
- مرور درس 1: خدای مهربان در سوره عصر، ما را به چهکاری تشویق میکند؟ در داستان کفشهای رنگینکمانی، نیکبان به چه معنا بود؟
- درس ۷: آیا قهر طولانی کار خوبی است؟
- درس 9: شما در چهکارهایی با پدر و مادرتان مشورت میکنید؟
تصویر خوانی و تفکر: ابتدا از نوآموزان بخواهید به تصویر کتاب توجه کنند و برداشتهای خود را از آن بیان کنند. از آنها بپرسید که نازپری چهچیزی در دست دارد و بهنظر آنها نام این وسیله چیست؟ سؤالاتی از این دست از تصاویر بپرسید تا ذهن کودک آماده شنیدن داستان شود.
آموزش مفهوم دور و نزدیک و مرور خطخمیده و شکسته (درس 7): ابتدا مفهوم دور و نزدیک را بهصورت عینی و به صورت بازی با استفاده از خود کودکان به آنها آموزش دهید سپس از نوآموزان بپرسید که چهکسی به گلدان نزدیکتر است، او را با خطشکسته به گلدان وصل کنند و چهکسی به گلدان دورتر است او را با خطخمیده به گلدان وصل کنند.
دست ورزی: از نوآموزان بخواهید تا خطوط خطچین بالای صفحه را با توجه به فلشها، پررنگ کنند.
نازپری آهسته گفت: «آقا ویزولی! کمکم کن! من دوست ندارم کسی دفترچه خاطراتم را بخواند؛ چون رازهایم را آنجا مینویسم. اما بعضی وقتها پرپری و پاپری دفترم را بیاجازه باز میکنند. چهکار کنم که هیچکس رازهایم را نفهمد؟».
آقا ویزولی خندید و گفت: «خب رازهایت را جایی ننویس و به کسی نگو!».
نازپری بالا و پایین پرید و گفت: «خب نمیتوانم! بعضی وقتها آدم دلش میترکد. دوست دارد رازش را به یک نفر بگوید».
آقا ویزولی رفت پشت مغازه و با یک گوی نقرهای برگشت. گوی نقرهای شبیه به یک توپ آهنی بود. گفت: «به این دستگاه میگویند رازنگهدار! هر رازی داشته باشی، برایت نگه میدارد؛ اما حواست باشد که…»
نازپری منتظر نماند تا حرفهای آقا ویزولی تمام شود. گوی نقرهای را برداشت و بدوبدو رفت. در راه تا میتوانست با گوی نقرهای حرف زد و رازهایش را به او گفت:
– من از کرم خاکی بدم میآید اما دوست ندارم کسی بداند.
– من از پرواز روی درخت میترسم؛ اما نباید به کسی بگویی.
– من میخواهم وقتی بزرگ شدم پلیس شوم اما فعلاً نباید به کسی بگویی.
گوی نقرهای هم با شنیدن هرکدام از رازها، چشمک میزد و با صدای بلند میگفت: «راز شما ثبت شد. من این راز را به هیچکس نمیگویم. بهتر است همه رازهای خود را به مامان و بابا هم بگویی».
نازپری نزدیک خانه بود که یکهو چشمش به آقا گرگه افتاد. آقا گرگه داشت برای پرندههای جنگلی، تلهی توری میگذاشت. همینکه چشمش به نازپری افتاد راهش را بست و گفت: «ببینم… تو که چیزی ندیدی، دیدی؟».
نازپری پرید هوا تا دست آقا گرگه به او نرسد. بعد با صدای لرزان گفت: «نه… نه… هیچی».
آقا گرگه با خنده گفت: »آفرین دختر خوب. اگر هم چیزی دیدهای، یادت باشد، نباید به کسی بگویی. چون این یک راز است. میدانی که نباید رازها را به بقیه بگویی؟».
نازپری که حسابی ترسیده بود، بالبال زد و زود خودش را به خانه رساند. دلش داشت از ترس میترکید. اگر راز آقا گرگه را به مامان و بابا میگفت، خیلی خطرناک بود. پس گوی نقرهای را در دستش گرفت و آهسته گفت: «آقا گرگه دارد برای پرندهها تله میگذارد تا آنها را بخورد. به من هم گفته به کسی نگویم».
گوی نقرهای «دید دید دید» صدا داد و گفت: «این یک راز نیست… این یک راز نیست».
بعد به رنگ قرمز در آمد و با صدای بلند آژیر کشید.
مامانپری بدو بدو به اتاق آمد و گفت: «چی شده؟».
نازپری که حسابی ترسیده بود، به بغل مامانپری پرید. نازپری دلش نمیخواست به مامانپری بگوید چه شده؛ اما خیلی ترسیده بود و دلش میگفت، باید از مامان کمک بگیرد.
پس ماجرا را برایش تعریف کرد. مامانپری هم، نازپری را بوسید و گفت: «بعضی رازها را نباید نگه داشت. اگر کسی اذیتت کرد و گفت باید این اتفاق را مثل یک راز نگهداری، به حرفش گوش نکن. تو باید به مامان و بابا بگویی تا کمکت کنند».
مامانپری پلیس را خبر کرد تا آقا گرگه را دستگیر کنند و پرندهها را نجات دهند. نازپری خیلی خوشحال بود که گوی نقرهای بعضی از رازها را نگه نمیداشت! پس بدوبدو رفت پیش آقا ویزولی تا این اتفاق را برایش تعریف کند.
بگو ببینم؛ اگر تو بودی، این راز را پیش خودت نگه میداشتی یا به بابا و مامانت میگفتی؟.[1]
[1] نرگس میرفیضی
در مورد مفاهیم رازداری با کودکان بحث و گفتوگو کنید و از آنها بپرسید:
آیا میدانید راز یعنی چه؟ چه جاهایی باید رازدار باشیم؟ آیا رازداری خوب است؟
گوی نقرهای چهکار میکرد؟ چرا گوی نقرهای آژیر خطر کشید؟
چرا باید همه حرفهای خودمان را به پدر و مادر بگوییم؟
آقا گرگه چرا گفت که نازپری چیزی به مامان و بابایش در مورد کار او نگوید؟ اگر شما جای نازپری بودید چه میکردید؟
اگر کسی به ما گفت که در مورد این راز، چیزی به مامان و بابای خود نگو، چهکار میکنید؟
اگر راز یا مشکل خاصی برای ما اتفاق افتاد بهجز مامان و بابا، به چهکسی دیگری میتوانیم رازمان را بگوییم؟ (معلم و مربی).
سخنی با مربی:
همانطور که رازداری بهعنوان یک اصل اخلاقی موردستایش است و باید این مفهوم از کودکی در وجود نوآموز نهادینه شود، از سوی دیگر موارد استثنا در رازداری نیز بسیار مهم است که باید این موارد نیز مورد مداقه قرار گیرد. ازجمله این موارد، تفهیم این مطلب به کودک است که در مقابل پدر و مادر خویش، رازداری معنا ندارد. باید کودک بهگونهای عادت کند تا تمامی حرفها و رازهای خود را با پدر و مادر خویش در میان بگذارد. آموزش درست این مطلب میتواند از بسیاری آسیبهای اجتماعی، اخلاقی و جنسی که کودک در طول زندگی خود و در آینده، بهخصوص از طریق گروه همسالان با آن مواجه میشود، جلوگیری نماید.
حالا که کودکان در مورد مفهوم رازداری فهمیدهاند، یک یا چند راز خود را نقاشی کنند.