درس 22 - راست‌گویی

به نام خداجون مهربون

هدف کلی: پرورش صفات اخلاقی و رفتارهای مبتنی‌بر ارزش‌های اسلامی.

اهداف جزئی:

    • راست‌گویی و صداقت در روابط اجتماعی
    • شرکت در بحث و گفت‌وگوهای کلاسی
    • هماهنگی چشم و دست/تقویت عضلات دست
    • درک کلام موزون و ایجاد ریتم
    • گسترش گنجینه واژگان
    • توجه و دقت به صدای اول کلمات (آشنایی با هم‌آغاز «ک»)
    • تقویت هوش موسیقایی (Musical)
    • تقویت هوش اخلاقی (Moral)
آغاز سخن با نام خدا و هم‌خوانی سوره کوثر
عادت چله

شعر زیر را با نوآموزان هم‌خوانی کنید:

شُعار امروز ما، دست مامان و بابا
هرکسی که ببوسه، عزیزه پیش خدا

 

مرورها بر اساس منحنی فراموشی

برای مرور درس‌های گذشته سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:

  • درس 13: کدام‌یک از شماها، یادتان هست خداحافظی یعنی چه؟
  • درس 19: هنگامی که شما از چیزی عصبانی می‌شوید، خشم و ناراحتی خودتان را چگونه کنترل می‌کنید؟
  • درس 21: از چه‌چیزهایی می‌ترسید؟ چگونه می‌شود از آن نترسید؟

 

فعالیت 1: کتاب کودک

تصویرخوانی و تفکر: از نوآموزان بخواهید به‌دقت به تصاویر نگاه کنند و بگویند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. از آن‌ها بپرسید؛ آیا می‌توانند داستان این صفحه را بگویند؟

مفهوم پشت‌ و جلو (مرور درس 19): از آ نوآموزان بخواهید، درخت پشت پنجره را سبز و گیاه جلوی پنجره را زرد رنگ کنند.

آشنایی با هم‌آغاز صدای «ک»: ابتدا داستان زیر را برای کودکان بخوانید.

یک روز، دوست مامان اردک برای او یک کادو آورده بود که روی آن یک کارت محبت‌آمیز بود. اردک کوچولو، دوست داشت درون کادو را ببیند. او کادو را باز کرد. اما ناگهان، در حین باز کردن کادو، یک کاسه از داخل آن بیرون افتاد و شکست. اردک کوچولو ابتدا خیلی ترسیده بود و فکر کرد که بهتر است به پدر و مادرش نگوید که کاسه را شکسته است اما …

از کودکان بپرسید: کلماتی که در داستان شنیدند. بیشتر چه صدایی داشت؟ سپس تصاویری که در کتاب، صدای اولشان صدای «ک» هست را پیدا کنند و دور آن‌ها خط بکشند. (کاج، کاکتوس، کاسه، کادو).

ماز: از کودکان بخواهید بادقت به تصویر کادر بالای کتاب نگاه کنند و با انگشت، به تصویری که فکر می‌کنند درست است برسند.

مرحله دوم: از کودکان بپرسید با توجه به داستانکی که شنیدند، آیا اردک کوچولو راستش را به مادرش گفت؟ یا کاسه شکسته را قایم کرد؟

سپس مسیر ماز و تصویری که به نظرشان درست بوده است را رنگ‌آمیزی نمایند.

از کودکان بپرسید؛ حالا که اردک کوچولو راستش را گفت، چه شد؟

اگر راستش را نمی‌گفت چه می‌شد؟

مرحله سوم: بابا و مامان اردک لبخندی زدند و او را تشویق کردند و گفتند: «مهم‌ترین چیز این است که همیشه راست‌گو باشیم». اردک کوچولو از اینکه تصمیم درست را گرفته بود و راست‌گو بود، احساس آرامش و شادی کرد. او یاد گرفت که همیشه باید حقیقت را بگوید، حتی اگر سخت باشد. حالا از آن‌ها بخواهید، با انگشت مسیر هر دو کادر پایین صفحه را ادامه دهند تا نتیجه آن کادر را ببینند. سپس، مسیر ماز و تصاویر درست را رنگ‌آمیزی نمایند.

 

فعالیت 2: شعر «گلدان مامان»

ابتدا شعر را برای نوآموزان بخوانید و از آنان بخواهید با دست زدن یا پا کوبیدن یا مدادها را به هم زدن، ریتم ایجاد کنند و شعر را با یکدیگر هم‌خوانی کنید.

پرپری با شوت توپش
گلدونِ مامانو شکست

می‌خواست نَگه کار اونه
رفت و یه گوشه‌ای نشست

اما سریع یادش اومد
دروغگو دشمن خداست

اون بچه‌ای رو دوست داره
که می‌زنه حرفهای راست

گفت: مامانی منو ببخش
خوب می‌دونم مقصرم

روز مامان وقتی که شد
برات یه گلدون می‌خرم[1]

در ادامه، از کودکان بپرسید؛ کار اشتباه پرپری چه بود؟ بعد از اینکه پرپری حرف راستش را به مامانش گفت، چه‌کار کرد؟ خدای مهربان چه بچه‌هایی رو دوست دارد؟

امام على عليه‌السلام فرمود: هرگاه خداوند بنده‌اى را دوست داشته باشد، راست‌گویی را به او یاد می‌دهد.[2]

[1] طیبه شامانی (طناز)

[2] قـالَ عـَلِىٌّ عليه السلام: اِذا اَحَبَّ اللّه عَبْدا اَلْهَمَهُ الصِّدْقَ؛ [غرر الحكم، ج 3، ص 161، ح 4101]

فعالیت 3: بازی «نترس، راست بگو»

همه بچه‌ها به‌صورت یک حلقه دورِ هم بنشینند. در وسط جمع، یک بطری آب بگذارید. روی یک طرف بطری عکس گل و در طرف دیگر عکس آتش بچسبانید. حالا بطری را روی زمین بچرخانید. اگر عکس گل به‌سمت کسی افتاد، باید بگوید تابه‌حال آیا اتفاقی برایش افتاده و راستش را گفته؟ نتیجه این حرف راست چه بوده؟ و اگر آتش به‌سمت کسی افتاد باید بگوید از چه‌چیزهایی می‌ترسد؟

وسایل مورد نیاز: بطری، عکس گل و آتش.

فعالیت 4: نقاشی مدال افتخار

برگه‌هایی کوچک حدود 10* 10 به کودکان بدهید. سپس، از آن‌ها بخواهید مواردی که کار اشتباه انجام داده‌اند و راستش را به مامان و بابا گفته‌اند نقاشی کنند. بعد، برای نقاشی آن‌ها یک برچسب ستاره بزنید و برگه را با سنجاق به سینه کودک نصب نمایید تا به‌عنوان یک مدال افتخار به‌همراه داشته باشند. این فعالیت، به کودکان کمک می‌کند تا مفهوم راست‌گویی را به‌طور عملی و خلاقانه یاد بگیرند و مهارت‌های اجتماعی خود را تقویت و به آن افتخار کنند.

فعالیت پیشنهادی : داستان «اردک راستگو»

به نام خدای مهربان

فیلم زیر را برای نوآموزان پخش نمایید.

 

صدای گرگ ستاره آبی از راه دور به گوش رسید. او با بلندگوی قدیمی و خرابش داد زد: «آهای اهالی جنگل دانابان، آهای حیوان‌های سم‌دار و شاخ‌دار، بال‌دار و پردار، بیاید اینجا. صندوقچه‌ی جادویی آوردم. بیا و ببین و بخر. اَووووو (زوزه گرگ).»

حیوان‌های جنگل دانابان می‌دانستند که نباید چیزی از گرگ سیاه بخرند؛ ولی فقط اردک کوچولو بود که صندوقچه‌ی جادویی را خرید. صندوقچه‌ی آهنی و زنگ‌زده بود که سر یک اسکلت روی آن نقاشی شده بود و بوی بدی می‌داد. معلوم بود خیلی قدیمی و کهنه است. اردک فسقلی زیر صندوقچه را نگاه کرد. با خطی عجیب نوشته بود:

دروغ بگو بزرگ‌تر

تا باز کنی قفل در

او خیلی دوست داشت بداند داخل صندوقچه چیست. برای همین به خودش گفت: «برای اینکه در صندوقچه باز شود، باید دروغ بگویم. حالا یک دروغ که چیزی نیست، بعدش از خدا معذرت می‌خواهم، فقط یک دروغ!».

این را گفت و رفت مدرسه. هنوز خانم معلم نیامده بود. با صدای بلند گفت: «آهای بچه‌ها، یک خبر مهم، دیشب اژدهای بزرگ و قرمز کوه آتش‌فشان بیدار شده است. او خیلی ترسناک است. این‌قدر گرسنه بوده که خانم معلم را با خانه‌اش خورده است!»

تا حالا کسی دروغی به این بزرگی نشنیده بود. همین موقع بود که صندوقچه تکانی خورد. لامپ کلاس چند بار خاموش و روشن شد. بعد هم چند تا چیز سیاه و قهوه‌ای که شبیه چند توپ کوچک بودند، از داخل صندوقچه بیرون پریدند و به دهان اردک کوچولو رفتند و او بی‌هوش شد. وقتی چشم‌هایش را باز کرد، کف کلاس افتاده بود و بچه‌ها و خانم معلم بالای سرش بودند.

اردک کوچولو عصبانی و اخمو از جا بلند شد. همه تعجب کرده بودند. اردک کوچولو دیگر آن اردک کوچولوی خوب قبل نبود. از آن روز به بعد بدجنس‌تر و بی‌ادب‌تر شد و همه‌اش دروغ می‌گفت. همه را اذیت می‌کرد. مشق نمی‌نوشت. نقاشی همکلاسی‌هایش را خط‌خطی می‌کرد. او از این کارها ناراحت و خسته شده بود ولی نمی‌دانست چرا این کارها را می‌کند؟

یک روز خانم معلم به اردک کوچولو گفت: «عزیزم، تو خیلی عوض شدی. نکند از گرگ ستاره آبی چیزی خریدی؟»

اردک کوچولو تازه یاد صندوقچه افتاد و ماجرا را برای خانم معلم تعریف کرد. خانم مرغ مهربان فکری کرد و گفت: «راهش را پیدا کردم. تو اگر می‌خواهی خوب بشوی، باید از این به بعد فقط راست بگویی. از همه کسانی هم که اذیت کردی باید بخواهی تا تو را ببخشند.»

با هر کار خوب و راست گفتنی، یکی از دودها از دهان اردک فسقلی بیرون می‌آمد و داخل صندوقچه می‌رفت تا دیگر دودی باقی نماند. وقتی دست مامان و بابا را بوسید، قفل بزرگی شد و محکم در صندوقچه‌ی جادویی را بست. اردک داستان ما هم آن را برد و انداخت وسط کوه آتش‌فشان و به خدا قول داد دیگر دروغ نگوید؛ چون فهمیده بود که دروغ، کلید صندوقچه تمام بدی‌هاست.[1]

[1] امام حسن عسکری (علیه ­السلام) می ­فرمایند: «جُعِلَتِ الخَبائثُ في بَيتٍ وجُعِلَ مِفتاحُهُ الكذبَ»؛ [همه] پليدي­ها در يك خانه نهاده شده و كليد آن، دروغ قرار داده شده است. (شهید اول، الدّرة الباهرة، انتشارات زائر، 1379 ش، ص 46)