هدف کلی: آشنایی با ورزشهای محلی و باستانی
هدف جزئی:
- شرکت در بحث و گفتوگوهای کلاسی
- پیگیری پاسخها و طرح سؤالات دیگر
- گسترش گنجینه واژگان
- توجه و دقت به صدای آخر کلمات (صدای خ)
- تصمیمگیری در انجام کارهای روزانه
- توسعه تواناییهای جسمی حرکتی
- هماهنگی بین حرکات و اندامها
- پرورش هوش جنبشی – حرکتی (Kinetic/ Motion)
- بالا بردن روحیهی همکاری
- هماهنگی چشم و دست


مربی گرامی! ساعت خواب نوآموزان را از آنان بپرسید و در مورد این جمله، گفتوگوی کوتاهی با نوآموزان داشته باشید: «اگر شبها زود بخوابید، روزها در کلاس خیلی بهتر درسها را یاد میگیرید»

- درس 24: به چه غذایی، غذای سالم میگوییم؟ چند مورد نام ببرید.
- درس 30: پیامبر مهربان ما، به چه ورزشهایی توصیه کردهاند؟
- درس 32: اگر بخواهید تفریح کنید، چهکار میکنید؟ نام چند تفریح سالم را ببرید.
تصویرخوانی و تفکر: از کودکان بپرسید آیا میدانید اینجا کجاست و بچهها در حال انجام چه ورزشی هستند؟ آقا خروسه چه کاری انجام میدهد؟
آشنایی با وسایل ورزش باستانی زورخانه: ابتدا توجه کودکان را به تصویر جلب نمایید و نام هر یک از وسایل زورخانه را به آنها بگویید.

سپس از آنها بخواهید به کادر پایین صفحه نگاه کنند و هالههای درون آن را در تصویر بالا پیدا کرده و به خودشان وصل کنند و رنگشان بزنند و بگویند که کدام یک از این هالهها مخصوص ورزش باستانی است؟ سپس از آنها بپرسید در زورخانه به چه کسی مرشد گفته میشود و او چهکار میکند؟
آشنایی با همپایان «خ»: توجه کودکان را به تصاویر پایین کتاب جلب نمایید. از آنان بخواهید نام هر یک را بگویند و با هم چندبار تکرار نمایید (نخ، ملخ، یخ و…). سپس از آنان بپرسید صدای آخر کدام یک از آنها «خ» بود؟ در کادر، هر شکل را که آخرین صدایش «خ» است، با استفاده از نخ به هاله خودش وصل کرده و هاله را رنگآمیزی نمایند. در نهایت، تصویر را به صورت کامل رنگآمیزی کنند.
فیلو داشت میرفت مدرسه که چشمش افتاد به یک شاخهی درخت. شاخه کنده شده بود. افتاده بود جلوی راه. لاکو میخواست از روی آن رد شود اما نمیتوانست. فیلو خرطومش را دور شاخه حلقهکرد. تا سه شمرد: یک، دو، سه… و شاخه را بلند کرد. لاکو لبخند زد و گفت: «ممنون فیلوی قوی!» و همراه با او راه افتاد.
هنوز به مدرسه نرسیده بودند که از سمت رودخانه صدایی آمد: «آهااااای! کمک! بچهام افتاده توی آب. کمک!». فیلو از لاکو جدا شد. با عجله دوید. قِلخورد. سُر خورد و باز هم دوید تا به رودخانه رسید.
جیکو، همان گنجشک کوچولو، افتاده بود توی آب. مامان گنجشک داشت بالای سرش پرپر میزد و کمک میخواست. فیلو به جیکو نگاه کرد. آب رودخانه داشت او را با خودش میبرد. خیلی زود پرید توی آب. خرطومش را گرفت جلوی جیکو. خرطومش برای او شبیه یک قایق بزرگ شد. قایقی که نجاتش داد. جیکو پرید بغل مامانش. مامان گنجشک نوکنوک ماچش کرد و به فیلو گفت: «ممنون فیلوی شجاع!». فیلو لبخند زد. کیفش را برداشت و رفت.
نزدیکیهای مدرسه گرسنهاش شد. نشست کنار یک درخت و پفیلایش را از توی کیفش بیرون آورد. بوی پفیلا مورچهها را دورش جمع کرد. فیلو چندتا از پفیلاهای تُپلمُپلش را به آنها داد تا با خودشان ببرند. مورچهها با هم گفتند: «ممنون فیلوی مهربان!».
آنروز ورزش داشتند. آقا خروسه چندتا وسیلهی جدید با خودش آورده بود و داشت آنها را به بچهها معرفی میکرد: «این اسمش میل است. از چوب ساخته شده. زور بازوی شما را زیاد میکند». لاکو زودی دو تا از آنها را برداشت و گفت: «پس به درد من میخورد. آخه…». و ماجرای شاخهی درخت را تعریف کرد. همه بعد از شنیدن ماجرا برای فیلوی قوی دست زدند. همانموقع صدای جیرجیر آمد. ملخ بود. نشسته بود بالای یک درخت و به بچهها نگاه میکرد. از آقا خروسه اجازه گرفت و گفت: «امروز فیلو یک کار خوبِ دیگر هم کرده. من آنجا بودم و دیدم». آنوقت ماجرای جیکو را تعریف کرد. دوباره همه برای فیلو دست زدند. برای فیلوی شجاع!
پشمک گوشش را بالا گرفت و گفت: «آقا اجازه! من هم توی راه چندتا مورچه را دیدم که داشتند پفیلا میبردند لانهشان. مورچهها گفتند که فیلو به آنها پفیلا داده!». سهباره همه با هم برای فیلو دست زدند. برای فیلوی مهربان!
آقا خروسه گفت: «آفرین به فیلو که هم قوی است و شجاع و هم مهربان! او فقط قهرمان نیست؛ یک پهلوان است». همه با هم پرسیدند: «پهلوان چی چیه؟!».
آقا خروسه یک زنگ به شاخه آویزان کرد. آن را تکان داد و گفت: «بله پهلوان! یعنی یک قهرمانِ مهربان. ورزشی که امروز میخواهم به شما معرفی کنم اسمش ورزش باستانی است. این ورزش حرفش همین است که قهرمانی کافی نیست، باید پهلوان هم بود!».
و زیرینگ زیرینگ زنگِ ورزش را به صدا درآورد.
یکی و دوتا
چهارتا و ششتا.[1]
[1] فرزانه فراهانی
«به نام خدا جون مهربان»
خورشید گرم پرنور و مهربان، به جنگل دانابان میتابید. وسط زمین چمن، توپ قرمز از اینطرف به آنطرف شوت میشد که پرپری از راه رسید. بچهها همینکه او را دیدند همه ایستادند و بازی نکردند، پشمک کوچولو با صدای بلند فریاد زد: پرپری، همانجا بمان، تو فقط میتوانی بازی را نگاه کنی.
پیشو توپ را از زمین برداشت و به پرپری گفت: پشمک راست میگوید، تو حق بازی نداری، اینقدر ضعیف و تنبلی که نمیتوانی حتی یک شوت درستوحسابی بزنی، بازی ما را هم خراب میکنی.
پرپری باغم و غصههای در دلش و اشک بارانی چشمش پر زد و رفت روی بلندترین درخت کاج جنگل، تکوتنها نشست و با خودش گفت: «خدایا من فوتبال دوست دارم. میخواهم زرنگترین دانشآموز کلاس هم باشم؛ ولی هیچکدام نشدم. آخر چرا؟»
ناگهان صدایی از شاخه پایینی به گوش رسید. ناز پری بود. او پر زد و با لبخند کنار برادرش نشست. گفت: «پرپری جان ناراحت نباش. ورزش تو را قوی میکند. قوی که بشوی، هم خوب فوتبال بازی میکنی و هم خوب درس یاد میگیری. من هرروز با پوپی کلی پرواز میکنیم تا بالهای قوی داشته باشیم.»
پرپری حرف خواهرش را قبول نکرد. او میخواست با تنبلی همیشه و همهجا برنده باشد.
صدای گریهای از پای درخت کاج به گوش هردو رسید. پرواز کردند و روی زمین نشستند. صدا از یک چوب تپل دستهدار بود. با قیافه عجیب و بامزهاش داشت گریه میکرد. نازپری از او پرسید: «چی شده کوچولو؟ گم شدی؟ چرا گریه میکنی؟ اسمت چیست؟»
چوب تپلو اشکهایش را پاک کرد و گفت: «من گم شدم. اسم من میل است. دوستم میلو را گم کردم. او هم شبیه من است. میخواستیم به زورخانه جنگل برویم که همدیگر را گم کردیم. خواهش میکنم کمک کنید پیدایش کنم.»
ناز پری گفت: «حتماً، نگران نباش. من و برادرم، تمام جنگل دانابان را خوبِ خوب بلد هستیم. کمک میکنیم دوستت را پیدا کنی.»
نازپری و پرپری روی هوا، پرواز میکردند و میل کوچولو هم روی زمین دنبال دوستش می گشت. گشتند و گشتند تا اینکه ناگهان پرپری گفت: «آنجا، دیدمش کنار دریاچه دارد گریه میکند.»
هر سه زود رفتند بهطرف دریاچه. میل کوچولوها همدیگر را بغل کردند و با خوشحالی بالا و پایین پریدند. نازپری به میل کوچولو گفت: «خدا رو شکر دوستت را پیدا کردی، ولی نگفتی تو کی هستی؟ زورخانه کجاست؟ اصلاً چرا شما دوتا اینقدر شبیه هم هستید؟ چهکار میکنید؟»
میلهای کوچولو به هم نگاهی کردند و خندیدند. میلو گفت: «زورخانه جایی است که داخل آن قدیمیترین ورزش ایران، یعنی ورزش باستانی انجام میشود. ما دوتا از وسایل ورزشی زورخانه هستیم. ورزشکارهای باستانی، ما دوتا را در دست میگیرند و بالا و پایین میبرند تا دستها و بازوهایشان قوی و پرزور شود.»
نازپری تا این را شنید با خوشحالی گفت: «چه خوب، پس میتوانید به برادر من کمک کنید تا کبوتر قوی و پرزوری بشود!»
میلها نگاهی به پرپری انداختند و گفتند: «بله حتماً. به شرطی که پرپری دوتا دیگر از وسایل ورزش باستانی را اسم ببرد.»
خب بچهها شما میتوانید به پرپری کمک کنید تا دوتا وسیله ورزشی که در زورخانه هست را نام ببرد؟ (از مربی خود کمک بگیرید) بعد هم به تصویر بالا نگاه کنید و بگویید آخر قصه چه میشود؟
بازی وسطی از بازیهای قدیمی ایرانیان است. در این بازی بچهها به 2 گروه تقسیم میشوند. سپس با رعایت نکات ایمنی، یک گروه در دو طرف زمین میایستند و بچههای گروه دیگر همگی در وسط زمین میایستند. بچههای گروه کناری باید توپ را به بچههای وسط بزنند تا آنها از زمین بیرون بروند. اگر در حین بازی بچههای وسطی توپ را در هوا بگیرند و به آنها برخورد نکند میتوانند یکی از یاران خود را که سوخته بود به زمین بیاورد. بازی تا آنجا ادامه دارد که بچههای وسط همه بیرون بروند. بعد جای گروهها عوض میشود. از مهمترین اهداف این بازی میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: بالا بردن روحیهی همکاری، شادابی و نشاط، هماهنگی چشم و دست.


آیا کسی از شما تابهحال به زورخانه رفته است؟ نام وسیلههای زورخانه را میدانید؟
از کودکان بخواهید با استفاده گِل سفال یا خمیر، یکی از وسایل زورخانه را درست کنند و در مورد آن به دوستان خود توضیح دهند.

در صورتی که در شهر شما زورخانه وجود دارد، با هماهنگی والدین، کودکان را به زورخانه ببرید. قبل از رفتن به زورخانه با کودکان درمورد زورخانه و ورزشهای باستانی گفتوگو کنید و در حین اردو از کودکان بخواهید تا با افراد حاضر در آنجا مصاحبه کنند و نام وسایل و حرکتهای ورزشیای که انجام میدهند را بپرسند. به صداهایی که در آنجا نواخته میشود گوش دهند و سوال کنند (مانند ضرب مرشد و…). در انتها، کودکان نتایج مشاهدات و مصاحبه را به دوستان خود توضیح دهند.
فیلم معرفی زورخانه:



