
هدف کلی: آشنایی با سواد مالی و خرج هوشمندانه
اهداف جزئی:
- شرکت در بحث و گفتوگوهای کلاسی و پاسخ دادن به سؤالات
- درک تفاوت میان نیاز و خواسته
- نقاشی کردن
- دستورزی و تقویت عضلات دست
- افزایش هوش مالی کودک
اگر ببینید دوست یا خواهر و برادر شما، آب خورده اما باقیمانده آن را دور میریزد، به او چه میگویید؟
برای مرور درسهای گذشته، سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:
- درس 21: وقتی با مامان و بابا بیرون میروید، شما چطور همیار پلیس هستید؟
- درس 27: افرادی که رفتگر هستند، چطور به مردم خدمت میکنند؟ اگر آنها نباشند شهر چگونه میشود؟
- درس 29: اگر بعد از غذا خوردن، داخل بشقاب شما غذایی بماند، چهکار میکنید تا اسراف نشود؟
تصویرخوانی و تفکر: از کودکان بخواهید به تصویر دقت کنند بگویند که به نظر آنها چه ماجرایی در حال اتفاق افتادن است؟ عروسک صورتی در تصویر برای کیست؟ چرا پشمک ناراحت است؟
سپس به آنها بگویید آیا میخواهید بدانید چه اتفاقی برای پشمک افتاده است؟ پس خوب و با دقت به قصه گوش دهید.
دست ورزی: از نوآموزان بخواهید تا خطوط خطچین بالای صفحه را با توجه به فلشها، پررنگ کنند.
به نام خدای مهربان
بابای پشمک وقتی فهمید کلاه پشمک گم شده است، تصمیم گرفت تا باهم برای خرید یک کلاه خرگوشی به بازار بروند. آنها مغازههای زیادی را دیدند. پای بابا درد میکرد وخسته شده بود؛ برای همین پشمک به بابا گفت:« باباجان آیا ممکن است، پول کلاه را به من بدهید تا خودم یک کلاه قشنگ بخرم.»
بابا پشمالو 4 سکه به پشمک داد و گفت: «بیا پسرم، این 4 سکه، پول یک کلاه است. فقط حواست باشد باید با این پولها فقط کلاه بخری، نه چیز دیگر.»
پشمک زود پولها را گرفت و بهطرف مغازه کلاهفروشی رفت. وسط راه چشمش به یک عروسک خرگوشی صورتی بامزه افتاد که از خودش خیلی بزرگتر بود. همین که عروسک را دید تمام حرفهای بابا، فراموشش شد. پشمک با خودش گفت: «وای چه بامزه، چقدر بزرگ. رویش چند نوشته؟ 4 سکه؟ آخجون، 4 سکه، من که 4 سکه دارم. پس میتوانم آن را بخرم.»
پشمک آنقدر ذوق داشت که دیگر به کلاه فکر نکرد. تمام پولهایش را داد و عروسک بزرگ خرگوشی را خرید.
پشمک عروسک را پیش بابا برد. پشت عروسک خرگوشی قایم شد و جلوی بابا ایستاد. بابا پشمالو داشت چرت میزد که یکهو با چشمان نیمهباز دید یک خرگوش صورتی گنده جلویش ایستاده. از ترس دادی زد و به هوا پرید. فکر کرد دارد خواب میبیند. گوشهایش را کشید و چند بار چشمانش را مالید. ناگهان پشمک از پشت عروسک بیرون آمد و گفت: «باباجان ببین چقدر قشنگ است، ارزان بود، فقط 4 سکه، من هم خریدمش.»
بابا پشمالو ناراحت شد و با اخم گفت: «حالا گوشهای تو را این عروسک گنده گرم میکند؟ چرا با پولهایت آن کلاه را نخریدی! حالا دیگر پولی هم نداری. متأسفم تا بهار باید صبر کنی تا بعداً کلاهی برایت بخرم.»
روز بعد برف زیادی روی جنگل دانابان باریده بود و همهجا را سرما و یخبندان گرفته بود. خرگوش کوچولو میخواست به مدرسه برود، خواست از در خانه خارج شود که باد سردی وزید. گوشهایش قرمز شد و زود در را بست؛ ولی باید سردی گوشهایش را تحمل میکرد و به مدرسه میرفت.
از کودکان بخواهید در بحث گروهی از داستان نتیجه گیری کنند.
با توجه به داستان، در مورد تفاوت نیاز و خواسته با کودکان بحث و گفتوگو کنید و برای جهتدهی به بحث از سؤالات زیر استفاده کنید.
در قصه پشمک به چه وسیلهای نیاز داشت و باید آن را میخرید؟ پشمک چه وسیلهای را خرید؟
اگر شما جای پشمک بودید چهکاری را انجام میدادید؟ آیا هر چیزی را که دوست داریم و حتی پول برای خرید آن داریم را باید بخریم؟
سخنی با مربی:
در مورد درست خرج کردن با نوآموزان گفتوگو کنید. برای آنان توضیح دهید: بعضی وقتها ما چیزی از مامان و بابا میخواهیم که برایمان بخرند، شاید آن را برایمان بخرند و شاید هم پول کافی را برای خرید آن نداشته باشند، یا تصمیم دارند که بعداً بهتر از آن را برایمان بخرند یا شاید آن چیز برای ما مناسب و لازم نباشد. ما نباید ناراحت شویم.
از کودکان بخواهید دو تا وسیله را نقاشی کنند، اول وسیلهای را که خیلی دوست دارند داشته باشند و دوم وسیلهای که خیلی به آن نیاز دارند.