هدف کلی: پرورش صفات اخلاقی و رفتارهای مبتنیبر ارزشهای اسلامی.
اهداف جزئی:
- راستگویی و صداقت در روابط اجتماعی
- شرکت در بحث و گفتگوهای کلاسی
- هماهنگی چشم و دست / تقویت عضلات دست
- درک کلام موزون و ایجاد ریتم
- گسترش گنجینه واژگان
- توجه و دقت به صدای اول کلمات (آشنایی با همآغاز «ک»)
- تقویت هوش موسیقایی (Musical)
- تقویت هوش اخلاقی (Moral)
شعر زیر را با نوآموزان همخوانی کنید:
شُعار امروز ما، دست مامان و بابا
هرکسی که ببوسه، عزیزه پیش خدا
برای مرور درسهای گذشته سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:
- درس 13: کدامیک از شماها، یادتان هست خداحافظی یعنی چه؟
- درس 19: هنگامیکه شما از چیزی عصبانی میشوید، خشم و ناراحتی خودتان را چگونه کنترل میکنید؟
- درس 21: از چه چیزهایی میترسید؟ چگونه میشود از آن نترسید؟
تصویر خوانی و تفکر: از نوآموزان بخواهید بهدقت به تصاویر نگاه کنند و در مورد آن و اینکه چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد در گروههای خود صحبت کنند. بعد از شنیدن نظرات آنان، به نوآموزان بگویید باید کمی صبر کنید تا ببینیم امروز در جنگل دانابان چه اتفاقی افتاده است.
آشنایی با هم آغاز «ک»: ابتدا تعدادی از کلماتی که با صدای «ک» شروع میشود را در کلاس بیان کنید.(مانند: کادو، کاسه، کاج، کاغذ، کاهو، کاخ، کارت) از آنان بپرسید، کلمههایی که گفتم، صدای اولشان چه صدایی بود؟ از آنان بخواهید خودشان کلمههایی را مثال بزنند که صدای اول آنها صدای «ک» باشد. بعد ازتمرین، از نوآموزان بخواهید تصاویری که در کتاب، صدای اولشان صدای «ک» هست را پیدا کنند و دور آنها خط بکشند.
مفهوم پشتورو (مرور درس 19): در تصویر چه کسانی پشتشان و چه کسانی رویشان به سمت ماست.
دست ورزی: از نوآموزان بخواهید تا خطوط خطچین بالای صفحه را با توجه به فلشها، پررنگ کنند.
به نام خدای مهربان
صدای گرگ ستاره آبی از راه دور به گوش رسید. او با بلندگوی قدیمی و خرابش داد زد: «آهای اهالی جنگل دانابان، آهای حیوانهای سمدار و شاخدار، بالدار و پردار، بیاید اینجا. صندوقچهی جادویی آوردم. بیا و ببین و بخر. اَووووو (زوزه گرگ).»
حیوانهای جنگل دانابان میدانستند که نباید چیزی از گرگ سیاه بخرند؛ ولی فقط اردک کوچولو بود که صندوقچهی جادویی را خرید. صندوقچهی آهنی و زنگزده بود که سر یک اسکلت روی آن نقاشی شده بود و بوی بدی میداد. معلوم بود خیلی قدیمی و کهنه است. اردک فسقلی زیر صندوقچه را نگاه کرد. با خطی عجیب نوشته بود:
دروغ بگو بزرگتر تا باز کنی قفل در
او خیلی دوست داشت بداند داخل صندوقچه چیست. برای همین به خودش گفت: «برای اینکه در صندوقچه باز شود، باید دروغ بگویم. حالا یک دروغ که چیزی نیست، بعدش از خدا معذرت میخواهم، فقط یک دروغ!».
این را گفت و رفت مدرسه. هنوز خانم معلم نیامده بود. با صدای بلند گفت: «آهای بچهها، یک خبر مهم، دیشب اژدهای بزرگ و قرمز کوه آتشفشان بیدار شده است. او خیلی ترسناک است. اینقدر گرسنه بوده که خانم معلم را با خانهاش خورده است!»
تا حالا کسی دروغی به این بزرگی نشنیده بود. همین موقع بود که صندوقچه تکانی خورد. لامپ کلاس چند بار خاموش و روشن شد. بعد هم چند تا چیز سیاه و قهوهای که شبیه چند توپ کوچک بودند، از داخل صندوقچه بیرون پریدند و به دهان اردک کوچولو رفتند و او بیهوش شد. وقتی چشمهایش را باز کرد، کف کلاس افتاده بود و بچهها و خانم معلم بالای سرش بودند.
اردک کوچولو عصبانی و اخمو از جا بلند شد. همه تعجب کرده بودند. اردک کوچولو دیگر آن اردک کوچولوی خوب قبل نبود. از آن روز به بعد بدجنستر و بیادبتر شد و همهاش دروغ میگفت. همه را اذیت میکرد. مشق نمینوشت. نقاشی همکلاسیهایش را خطخطی میکرد. او از این کارها ناراحت و خسته شده بود ولی نمیدانست چرا این کارها را میکند؟
یک روز خانم معلم به اردک کوچولو گفت: «عزیزم، تو خیلی عوض شدی. نکند از گرگ ستاره آبی چیزی خریدی؟»
اردک کوچولو تازه یاد صندوقچه افتاد و ماجرا را برای خانم معلم تعریف کرد. خانم مرغ مهربان فکری کرد و گفت: «راهش را پیدا کردم. تو اگر میخواهی خوب بشوی، باید از این به بعد فقط راست بگویی. از همه کسانی هم که اذیت کردی باید بخواهی تا تو را ببخشند.»
با هر کار خوب و راست گفتنی، یکی از دودها از دهان اردک فسقلی بیرون میآمد و داخل صندوقچه میرفت تا دیگر دودی باقی نماند. وقتی دست مامان و بابا را بوسید، قفل بزرگی شد و محکم در صندوقچهی جادویی را بست. اردک داستان ما هم آن را برد و انداخت وسط کوه آتشفشان و به خدا قول داد دیگر دروغ نگوید؛ چون فهمیده بود که دروغ، کلید صندوقچه تمام بدیهاست.[1]
[1] امام حسن عسکری (علیه السلام) می فرمایند: «جُعِلَتِ الخَبائثُ في بَيتٍ وجُعِلَ مِفتاحُهُ الكذبَ»؛ [همه] پليديها در يك خانه نهاده شده و كليد آن، دروغ قرار داده شده است. (شهید اول، الدّرة الباهرة، انتشارات زائر، 1379 ش، ص 46)
همه بچهها بهصورت یک حلقه دورِ هم بنشینند. در وسط جمع یک بطری آب بگذارید، روی یک طرف بطری عکس گل و در طرف دیگر عکس آتش بچسبانید. حالا بطری را بچرخانید. اگر عکس گل به سمت کسی افتاد و بطری به او نزدیکتر بود، باید بگوید تابهحال آیا اتفاقی برایش افتاده و راستش را گفته؟ نتیجه این حرف راست چه بوده؟ و اگر آتش به سمت کسی افتاد باید بگوید از چه چیزهایی میترسد؟
وسایل موردنیاز: بطری، عکس گل و آتش
ابتدا شعر را برای نوآموزان بخوانید و از آنان بخواهید با دست زدن یا پا کوبیدن یا مدادها را به هم زدن، ریتم ایجاد کنند و شعر را با یکدیگر همخوانی کنید.
پرپری با شوت توپش
گلدونِ مامانو شکست
میخواست نَگه کار اونه
رفت و یه گوشهای نشست
اما سریع یادش اومد
دروغگو دشمن خداست
اون بچهای رو دوست داره
که میزنه حرفهای راست
گفت: مامانی منو ببخش
خوب میدونم مقصرم
روز مامان وقتی که شد
برات یه گلدون میخرم[1]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
[1] طیبه شامانی (طناز)