
هدف کلی: آموزش شناخت احساسات بهویژه خشم و تشویق به کنترل آن
اهداف جزئی:
- خودکنترلی به هنگام خشم
- ابراز مناسب هیجانات
- شرکت در بحث و گفتگوهای کلاسی
- تمایل به گوش دادن نظر دیگران در حل مسئله
- تصمیمگیری در انجام دادن فعالیتهای روزانه و ارائه راهحل برای مسائل روزمره
- هماهنگی چشم و دست / تقویت عضلات دست
- درک کلام موزون و ایجاد ریتم
- تقویت هوش درون فردی (Intrapersonal)
- درک مفاهیم فضایی (پشت و جلو)
به نظر شما چرا ما باید دست مامان و بابای خود را ببوسیم؟ از کودکان بخواهید تجربه خود را در احترام به پدر و مادر بازگو کنند.
برای مرور درسهای گذشته سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:
- درس 10: کدامیک از شما خواهر و برادر جدیدی دارید که تازه به دنیا آمده است؟ از شیرینیها و بانمکیهایش در کلاس تعریف کنید؟
- درس 16: چرا نباید دیگران را مسخره کنیم؟
- درس 18: وقتی کار اشتباهی را انجام میدهیم با انجام چهکارهایی میتوانیم اشتباه خود را جبران کنیم؟
تصویر خوانی و تفکر: از نوآموزان بخواهید بهدقت به تصویر نگاه کنند. از آنان بپرسید فکر میکنید چه اتفاقی برای بچهها افتاده است از نوآموزان بخواهید در گروههای خود باهم مشورت و همفکری کنند.
درک مفاهیم فضایی (پشت و جلو): ابتدا مفهوم پشت و جلو را بهطور عینی با نوآموزان کار کنید. سپس توجه آنها را به تصویر کتاب جلب نمایید و از آنان بخواهید هرکدام از این بچهها که پشتشان در تصویر مشخص است را با کشیدن یک خط دور آن مشخص نمایند.
دست ورزی: از نوآموزان بخواهید تا خطوط خط چین بالای صفحه را با توجه به فلشها، پررنگ کنند.
از نوآموزان بخواهید بهدقت به داستان گوش دهند و در ادامه با طرح سؤالاتی از متن داستان، دقت و درک مطلب کودکان را موردبررسی قرار دهید. در پایان از آنان بخواهید از داستان نتیجهگیری و آن را بیان کنند.
به نام خدا، خداوند جان
|
خداوند بخشنده ی مهربان
|
زنگ آخر مدرسه خورد. خورشید مهربان از پشت ابرها به جنگل دانابان نگاه میکرد. درختها دلشان باران میخواست و ابرهای سیاه این را میدانستند.
نازپری و پرپری همراه سنجاب کوچولو و پشمک میخندیدند و تندتند راه میرفتند. تا زودتر به خانه برسند. ناگهان آسمان رعدوبرقی زد و مثل دوش حمام باران شروع شد. پشمک زیر یک قارچ بزرگ و نارنجی رفت. بقیه بچهها هم پیش او رفتند.
نازپری با ناراحتی گفت: «ای وای خدایا، میخواستم برای خواهر و برادر کوچکم پوشک و عصاره سفید گندم بخرم. الآن حتماً گرسنه هستند.
ناگهان پشمک با عصبانیت گفت: «حالا مگر چی شده؟ این همه اسم خواهر و برادر جدیدت را نیاور. انگار چه خبر شده! عهه این باران هم قطع نمیشود که زودتر برویم خانه».
بچهها با تعجب پشمک را نگاه کردند. پرپری با ناراحتی گفت: «چی شده پشمک؟ چرا عصبانی هستی؟ نازپری که چیزی نگفت!».
پشمک که صورتش قرمز شده بود و از گوشهایش آتش بیرون میزد، بدون هیچ حرفی، پرپری را هل داد داخل چالهی آب. پرهای سفید پرپری گلی شد و دوتا از پرهای بالش هم کنده شد.
نازپری خیلی عصبانی شد که پشمک برادرش را زده است. اما دستهایش را زیر باران برد و یک قطره بزرگ و خنک را گرفت. آن را به صورتش زد تا مثل پشمک عصبانی نشود.
بعد به برادرش کمک کرد و او را زیر قارچ بزرگ آورد. پشمک که از کار بدش خیلی ناراحت شده بود گفت: «ببخشید پرپری. معذرت میخواهم. من نمیخواستم این کار را بکنم؛ ولی عصبانی شدم. آخر من تنها هستم. دوست دارم خواهر و برادر زیاد داشته باشم. با هم بازی کنیم و من مراقب آنها باشم؛ ولی نمیدانم چهکار کنم.»
نازپری لبخندی زد و گفت: «پشمک جان، من این را فهمیدم. ناراحت نباش. تو باید از بابا و مامان با مهربانی بخواهی تا برایت چند تا خواهر یا برادر بیاورند. بعد اینکه یادت نرود وقتی ما عصبانی میشویم، شیطان خیلی راحتتر میتواند کاری کند که ما به دیگران یا خودمان بدی کنیم. پشمک جان عصبانی شدن همیشه بد است. هر وقت عصبانی شدی. کمی آب بخور. حرفی نزن و نفس عمیق بکش. بعد به این فکر کن با کسی که تو را عصبانی کرده چطور میتوانی حرف بزنی تا بیشتر عصبانی نشوی. اگر هم دیدی آتش خشمت خاموش نمیشود، برو به جایی دیگر. دوست خوبم! عصبانی شدن اولش مثل دیوانهها شدن است و آخرش هم پشیمانی و معذرتخواهی.»
پشمک خندید و گفت: «ممنون نازپری، چقدر حرفهایت قشنگ و خوب بود.»
بعد هم از پرپری عذرخواهی کرد. دیگر باران تمامشده بود و خورشید گرم و طلایی از لابهلای ابرهای سیاه با لبخند بیرون آمده بود. بچهها هم دوباره با خنده و شادی بهطرف خانههایشان راه افتادند.
یک هفته بعد، پشمک با دوستانش داشت از کنار همان قارچ نارنجی رد میشد تا به مدرسه برود. خرگوش قهوهای بزرگی که دم نداشت، او را دید و با صدای بلند داد زد: «آهای فسقلی! گوشهای درازت را از کجا خریدی؟ مواظب باش به شاخه درختها گیر نکنند.»
پشمک خیلی عصبانی شد؛ ولی یاد حرفهای نازپری افتاد. نفس عمیقی کشید.
با یک برگ ریزهمیزه کمی از آب دریاچه خورد و آرام شد. دیگر به خرگوش بیادب جوابی نداد. اخم کرد و رفت. چون میدانست جواب کسی که دیگران را مسخره میکند سکوت است.
ابتدا شعر را برای نوآموزان بخوانید و از آنان بخواهید به دقت گوش کنند. سپس با ضربه زدن بر روی میز ریتم ایجاد کنند و باهم، همخوانی کنید.
یه خرگوشه مسخره کرد
پشمک نازی نازی رو
گفت از کجا خریدهای
گوش به این درازی رو
پشمک دلش خیلی شکست
از حرف اون بدش اومد
اما به اون خرگوش ِ بد
حرف بد و زشتی نزد
یک نفس عمیق کشید
تا خشم تو صورتش نیاد
تا که پیش خدا جونی
عزیز باشه خیلی زیاد[1]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی شما ناراحت و عصبانی میشوید، چهکارهایی را انجام میدهید؟
پشمک در زمان عصبانیت چهکاری کرد؟ به نظر شما این کار درست است یا اشتباه؟ وقتی خرگوش قهوهای پشمک را مسخره کرد، پشمک برای اینکه عصبانی نشود چهکار کرد؟ شما برای اینکه عصبانی نشوید چهکارهایی را انجام میدهید؟ چه بازیهایی را میشناسید که به آرامش شما کمک میکند؟
اجازه دهید نوآموزان نظرات و راهحلهای خود را بیان کنند.