
هدف کلی: آشنایی یا رعایت آداب اجتماعی (خداحافظی کردن)
اهداف جزئی:
- شرکت در بحث و گفتگوهای کلاسی و پاسخ به سؤالات
- گسترش گنجینه واژگان
- تشخیص توالی رویدادها در داستان
- هماهنگی چشم و دست / تقویت عضلات دست
- توجه و دقت به صدای آخر کلمات (صدای ف)
از نوآموزان بپرسید صبح که از خانه بیرون میآمدید چهکار کردید و به مامان و بابای خود چه گفتید؟ کدامیک از شما دست مامان و بابا را بوسیدند؟
برای مرور درسهای گذشته سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:
- درس 4: قبل از رفتن به اتاق مامان و بابا، باید چهکار کنیم؟ برای انجام چهکارهای دیگری در خانه از مامان و بابا باید اجازه بگیریم؟
- درس 10: اگر خدا به شما آبجی یا داداش کوچک داد، دوست دارید با آنها چه بازیای کنید؟
- درس 12: به دیگران چگونه سلام میکنید؟ شما اول سلام میکنید یا آنها؟
تفکر و تصویر خوانی: از نوآموزان بخواهید بهدقت به تصویر توجه کنند. از آنان بپرسید اگر بخواهید برای این تصاویر داستان بگویید، چه میگویید.
آشنایی با همپایان «ف»: تعدادی از کلمات همپایان «ف» را بیان کنید و از نوآموزان بخواهید تا بگویند که این کلمات با چه صدایی به پایان میرسد و سعی کنند خودشان نیز چند کلمه همپایان «ف» بیان کنند. (کلماتی همچون لیف، کیف، قیف)
سپس از آنان بخواهید به کادر پایین تصویر دقت کنند و اشکالی که صدای آخر آنها «ف» است را به سایههایشان وصل کنند.
مرور عدد 4 (درس 4): از نوآموزان بخواهید دور 4 تا از سایهها خط قرمز بکشند.
دست ورزی: از نوآموزان بخواهید تا خطوط خطچین بالای صفحه را با توجه به فلشها، پررنگ کنند.
سلام ستارههای زیبای آسمان
صدای گریهی خواهر و برادر دوقلوی پرپری و نازپری، از گهوارهی برگ گلی به گوش میرسید. مامان تا صبح بیدار بود و از آنها مراقبت میکرد. پرپری هم همینطور.
نازپری هم دوست داشت کمک مامان کند، بالاخره او خواهر بزرگتر بود ولی آن شب حالش اصلا خوب نبود. پرپری میدانست که باید به مامانپری، در نگهداری بچهها کمک کند به خصوص آن شب که نازپری هم حالش زیاد خوب نبود.
فردا صبح پرپری مدرسهاش دیر شده بود. صبحانهاش را خورده و نخورده کیفش را جمع کرد. مامان را بوسید و خداحافظی کرد تا به مدرسه برود. مامانپری نگاه بامحبتی به پرپری کرد و گفت: «دیشب خیلی کمکم کردی، خداحافظت باشد پسر گلم. خدانگهدار.»
پرپری در راه، یاد تمرین دیشب خانم معلم افتاد که انجام نداده بود. تمرین این بود: وقتی یک نفر میخواهد به مسافرت برود، دوستانش بهترین آرزویی که میتوانند برایش بکنند چیست؟
پرپری هیچ آرزویی بلد نبود. ناگهان شاخهی بزرگی جلوی چشمش آمد. پرپری تندی از کنار رد شد. خیلی ترسید؛ چون نزدیک بود چشمش زخم شود. خدا را شکر کرد و به پروازش ادامه داد. زنگ که خورد و بچهها سر کلاس نشستند. پرپری کیفش را روی میز گذاشت و خواست بنشیند که ناگهان فیلو داد زد: «نه مراقب باش! میخ!».
پرپری از جا پرید و دید میخ صندلی، از جایش در آمده بود. نوک تیزش نزدیک بود پای پرپری را زخمی کند. پرپری باز هم خدا را شکر کرد و کمی آنطرفتر نشست.
خانم معلم به کلاس آمد و با لبخند گفت: «سلام بچهها! لطفاً آرزوهایتان را برای همه بگویید.» ببعی گفت: «آرزو میکنم دوستم زود از مسافرت برگردد.» فیلو خندید و گفت: «این چه آرزویی است؟ من آرزو میکنم، دوستم برای من از سفر خوراکیهای خوشمزه و سیبهای آبدار بیاورد.» هرکسی چیزی گفت. وقتی نوبت به پرپری رسید، با ناراحتی سرش را پایین انداخت و گفت: «خانم ببخشید. من آرزویی بلد نیستم؛ یعنی بلد هستم، ولی بهترین آرزو را نمیدانم.»
خانم معلم گفت: «پس خدانگهدارت، خداحافظ.»
پرپری تعجب کرد. سرش را پایین انداخت و با ناراحتی گفت: «خانم اجازه! یعنی به خاطر اینکه آرزویی ندارم از کلاس بروم بیرون؟ فقط برای همین، خانم ببخشید…».
خانم مرغ با خندههایش حرف پرپری را قطع کرد و گفت: «نه عزیزم. من نگفتم برو بیرون. دارم به تو بهترین آرزو را یاد میدهم. خداحافظی بهترین دعا و آرزویی هست که ما میتوانیم برای یک مسافر بکنیم.»
پرپری خندید و با او بقیه بچهها هم خندیدند. خانم معلم ادامه داد: «کسی میداند معنی خداحافظ یا خدانگهدار یعنی چه؟»
ببعی بع بعی کرد و سمهای کوچکش را روی میز گذاشت و گفت: «بععععله خانم، خدا و نگهدار دو کلمه است. یعنی خدای قوی و مهربان! لطفاً مسافر ما را از خطرها و اتفاقهای بد دور نگهدار. از او محافظت و مراقبت کن تا بهسلامت پیش ما برگردد.»
پرپری از حرفهای ببعی خیلی خوشش آمد. بلافاصله گفت: «پس خانم معلم! خدانگهدار و خداحافظ، دعای خیلی خیلی خوبی است که ما هیچوقت نباید یادمان برود. چقدر قشنگ! من تا حالا به معنی خدانگهدار فکر نکرده بودم. حالا فهمیدم چرا امروز، دو بار میخواست برای من اتفاق بدی بیفتد و خدای مهربان از من محافظت کرد؛ چون وقتی میخواستم از خانه بیرون بیایم، مادرم گفت: «خدا نگهدارت.» برای همین شاخه درخت و میخ صندلی، من را زخمی نکردند.»
پرپری وقتی بعدازظهر به خانه برگشت صورت و دست مامان را بوسید و ماجرای خداحافظی را برای او تعریف کرد. بعد هم رفت کنار گهوارهی دوقلوها و شروع کرد به شعر خواندن.
راستی بچهها وقتی امروز به خانه رفتید، یادتان باشد داستان خداحافظی را برای مامان و بابا تعریف کنید.
با اشاره به آیه «فَاللهُ خَیرٌ حافِظاً؛ خداوند بهترین حافظ و نگهدارنده شماست» (سوره یوسف، آیه 64) در مورد داستان، با کودکان بحث و گفتگوی کوتاهی داشته باشید. سپس کودکان را گروهبندی کرده و از آنها بخواهید در گروههای خود، با مشورت با یکدیگر، هرکدام، یک نقش از افراد داستان را انتخاب کرده و آنها را بهدلخواه خود اجرا نمایند.
بچهها میتوانند به سلیقه خود قالب داستان را عوض کنند.
از کودکان بخواهید فکر کنند و ببینند تابهحال چه اتفاقاتی برای آنها افتاده و خداوند مهربان مراقب آنها بوده، بابت آنها از خدا تشکر کنند و آن اتفاق را نقاشی کنند.